جدول جو
جدول جو

معنی خاک ریختن - جستجوی لغت در جدول جو

خاک ریختن
(بِ چَ / چِ رَ / رِ دَ)
خاک انداختن. در فرهنگ آنندراج آمده: خاک ریختن عبارت از آن است که هر گاه مال کسی بدزدی میرود یگان یگانه مردم مظنونه مشتی خاک در جای معین می اندازند، شاید که آن دزد هم متاع مسروقه را در آنجا بیندازد و از وصمت سرقت محفوظ بماند و این در هندوستان مرسوم است:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کنایه از کشتار کردن، کشتن مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا ریختن
تصویر وا ریختن
خراب شدن و ویران شدن، از هم پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(غُ زَ دَ)
نمک پاشیدن. نمک بر چیزی افشاندن. در غذا نمک کردن:
به کام باده کشان تا حلاوتی بخشد
ز خندۀ تو نمک بر کباب خواهم ریخت.
علی خراسانی (از آنندراج).
، در تداول، کنایه از بی مزگی کردن. مزاح و شوخی خارج از ادب کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
ریختن خون. کشتن و کشتار کردن. (ناظم الاطباء). سفک. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). سفح. (دهار) :
اگر من سزایم بخون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن.
فردوسی.
ببیند کنون راه خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن.
فردوسی.
که خون ریختن نیست آئین من
نه بد کردن اندر خور دین من.
فردوسی.
جهان خواستی یافتی خون مریز
مکن بی گنه بر تن من ستیز.
فردوسی.
گرش مانم بدو کارم تباهست
و گر خونش بریزم بی گناهست.
نظامی.
چند غبار ستم انگیختن
آب خود و خون کسان ریختن.
نظامی.
خون صاحبنظران ریختی ای کعبۀ حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند.
سعدی (بدایع).
که نه من ز دست عشقت ببرم بعاقبت جان
تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد.
سعدی (بدایع).
ای چشم و چراغ دیدۀ حی
خون ریختنم چه میکنی هی.
سعدی.
فتنه انگیزی وخونریزی و خلقی نگرانند
وه چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی (طیبات).
بهر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا بتیغ بیزاری.
سعدی (طیبات).
اگرم تو خون بریزی بقیامتت نگیرم
که میان دوستان اینهمه ماجرا نباشد.
سعدی (طیبات).
خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.
سعدی (طیبات).
ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد
که خون خلق بریزی، مکن که کس نکند.
سعدی (طیبات).
چو بازآمد از راه خشم و ستیز
بشمشیرزن گفت خونش بریز.
سعدی (بوستان).
به بی رغبتی شهوت انگیختن
برغبت بود خون خود ریختن.
سعدی (بوستان).
گه بخون ریختنم برخیزند
گه به بد خواستنم بنشینند.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنچه در سفال، خاک پر کرده ریحان و سبزه می کارند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ)
گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اذراء. (تاج المصادر). اعسام. (منتهی الارب) :
تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک ریختن
تصویر اشک ریختن
گریستن اشک باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فا ریختن
تصویر فا ریختن
واریختن فرو ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
مجددا ریختن باز ریختن، ریختن، یا وا ریختن حساب. تفریغ حساب کردن با کسی واریز کردن حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
کشتن کشتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن، کشتار کردن، خون ریزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
سفك الدّماء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
Bleed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
saigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
রক্ত পড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bluten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
кровоточити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
krwawić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
خون بہانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
kumwagika damu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sanguinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
피가 나다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
血が出る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
לדמם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
खून बहाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
出血
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
เลือดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
bloeden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
sangrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خون ریختن
تصویر خون ریختن
berdarah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی